۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

تاریک و غریب یا غریب و تاریک

امّان از نبود شوق برای زندگی ، نامش را تنبلی بنه ، بگو کم خردی است ، یا از روی ضعف ، ناتوانی و راحت طلبی . امّا برای من همیشه سؤال بوده که چرا دیگری که کنار من بوده اینچنین متفاوت است از من ، همان گونه که من از او .
هر کس به گونه ای جهان را می نگرد ؛ یکی روشن ، آشنا ، معلوم و موفق و دیگری تاریک ، غریبه ، مجهول و مهزوم . امّا هر دو در یک دنیا هستند و چه بسا از نظر امکانات بیرونی آنکه ضعیف تر می نماید غنی تر باشد . امّا بخواهی نخواهی آب پای درخت میوه جز میوه و ثمر چیزی به هم نمی رساند . ولی با این حال همه تلاش می کنند و تفاوت آدمی با بقیه در این است که می تواند شکوفا شود و نه ؟! نه ، این طور نیست اگر دانه ی علف هرزه باشی و فرصت رشد پیدا کنی علف هرزه خواهی شد . آیا آدمی می تواند چیزی غیر از آنچه هست بشود ؟ آیا افکار نامفهوم و مخرب از ذهنی آباد و سالم برمی خیزد یا از ذهنی بیمار و معیوب ؟
برای بهتر شده باید تغییر کرد . از اینجا باید رفت به آنجا ، آنجا که بهتر از اینجاست و این است حقیقت هستی که چیزی ساکن نیست و حرکت ذات جهان است . امّا نقش من در این بهتر شدن چیست ؟ من چیستم ؟ آیا آنم که می گویند فکر می کند ، تصمیم می گیرد و عمل می کند یا چیزی دیگرم که نمی دانم ؟
آن منِ من کو ؟ کیست ؟ کجاست ؟ چرا اینقدر مرموز و گریزان است ؟ او را نمی یابم و آنگاه که می یابم جز لحظه ای چون ماهی لغزان در نزدم نمی ماند .
واقعیت این است دستگاهی که درست برپا شده باشد و به درستی تغذیه شود همان را که از او می خواستند می دهد ، پاکیزه و درست . درست مثل یک فرشته ، درست مثل خدا .
امّا من خدا نیستم من ، منم .

هیچ نظری موجود نیست: