۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

تخیل

تخیل بال و پر می گیرد ، زیر باران احساس . رفتار تهی از هرگونه آینده نگری و تعهد دست مایه ی شکوفایی آینده خواهد بود.
وقتی شیری خسته و تنها به دور از بیشه زارش غرش می کند ، کسی صدایش را نمی شنود ، شیر محتاج است که صاحب قلمرو باشد و گله ای که به او اهمیت بدهند .
برچسب LAKERS مثل زخمی مادرزاد بر گونه ی کوله ی زندگی سرباز تنها با کورسویی از امید ، نعره ی پیروزی سر می دهد . سایه و روشن پاره پاره شدن هوا بر بالای جایگاه ابدی بی چارگانی که خواهند آمد و رفت از میان کاسه ی سرت می گذرد . کمی آن سوتر جمع مردمان مقهور پنجه های جادوگر پیر سرنوشت ، با نوشیدن جرعه های زهر ، لحظات دیوانه و ثانیه های سرگیجه را عزا گرفته اند . رؤیاهای روشن و تند و تیز ، همچون خواب کودک شیرخواره در سکوت پهنه ی بی کران صحرای تاریک ، سوت کشان می گذرند و گذشت زمان بی اعتنا به آرزوهای مرد عرب آنچه را در آستین روزگار پنهان کرده نمایان می سازد تا زندگی همچنان ارزش منتظر بودن را داشته باشد . اجل جز بهانه ای برای پایان طاقت مرد خسته نیست .
چشمانی که از روزنه ی میان دست ها و پا ها ، تلمبار آهن پاره ها را می کاود تا از تو عبور کند ، می خواهند فریبی دیگر را تدارک بینند تا با خواهشی به بلندای نعره ی حیوان کوچک خانگی که پرخوری جانش را در میان میله های تله هدر داده ، ذهنت را از رسوایی التماس بی جوابش منحرف سازد . قلب سوخته و رنجورش مایه ی خجالتش شده . برای همین است که با دلقک بازی سعی در خنداندن اطرافیان دارد .
مرد عرب صحنه ی دیگری از صحرا را بی حضور رعب آور تشنگی به نظاره نشسته و غرور از بلندای با شکوه قامتش ، بی اعتنا چون آبشاری آرام ، بر کویر خشک می بارد . عبور کاروان بدون مسافر و درشکه ، همانند بوسه ی عاشقانه ی عروسک های خیمه شب بازی ، جشن پادشاهی با تاج کاغذی را در خرابه های باقیمانده از بازی کودکان تا سال های دور و تار عنکبوت گرفته ، به نمایش می گذارد .
گویا ملکه ی زندگی مقهور کفتار پیر دشت وحشت شده است .

۱ نظر:

وحید گفت...

به نام خداوند بخشاینده ی مهربان
این اولین پست من است برای دوستان و خواندگان محترم.
امیدوارم ثمربخش باشد.