به بلندای اندوه سردار شکست خوردهی در زنجیر، سرشارم از گلایههای حستبار و اکنون، اینجا، غم حاکم بیدادگر است.
کافی است لحظهای از خود غافل شوم و ذهنم یک دم رها شود به حال خود، بیدرنگ بغض غالب میشود و اشک جاری.
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند------------------بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
راستی اگر آدمی نمیتوانست گریه کند چه میشد؟!
کافی است لحظهای از خود غافل شوم و ذهنم یک دم رها شود به حال خود، بیدرنگ بغض غالب میشود و اشک جاری.
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند------------------بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
راستی اگر آدمی نمیتوانست گریه کند چه میشد؟!